حسادت ورزیدن. عارض شدن حسد برکسی: حسد آمد همگان را چنان کار ازو برمیدند و رمیده شود از شیر حمیر. ناصرخسرو. بازان شاه را حسد آید بدین شکار کان شاهباز را دل سعدی نشیمن است. سعدی. برآن گلیم سیاهم حسد همی آید که هست در بر سیمین چون صنوبر او. سعدی (هزلیات). ، حسد بردن. رجوع به حسد بردن شود
حسادت ورزیدن. عارض شدن حسد برکسی: حسد آمد همگان را چنان کار ازو برمیدند و رمیده شود از شیر حمیر. ناصرخسرو. بازان شاه را حسد آید بدین شکار کان شاهباز را دل سعدی نشیمن است. سعدی. برآن گلیم سیاهم حسد همی آید که هست در بر سیمین چون صنوبر او. سعدی (هزلیات). ، حسد بردن. رجوع به حسد بردن شود
قرین درد و الم شدن. - امثال: مگر زبانت درد می آید، چرا از گفتن چیزی که ترا زیان ندارد امتناع ورزی. (امثال و حکم). ، بدرد آمدن. متألم شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رنجیده خاطر شدن. آزرده شدن: سخن همه سخن غازی بود و خلوتها در حدیث لشکر با وی می رفت و پدریان را از آن نیک درد می آمد. (تاریخ بیهقی ص 58). - به درد آمدن، درد گرفتن. متألم شدن. آزرده شدن. کوفته شدن. احساس غم و رنج کردن: طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او بربیخت. پروین خاتون. - ، رنجور و کوفته شدن: سوارگان ما نیک بدرد آمده و بدان زشتی هزیمت شده و اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی... خللی افتادی بزرگ. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 446). - ، متأثر شدن: دل شیرین بدرد آمد ز داغش که مرغی نازنین گم شد زباغش. نظامی
قرین درد و الم شدن. - امثال: مگر زبانت درد می آید، چرا از گفتن چیزی که ترا زیان ندارد امتناع ورزی. (امثال و حکم). ، بدرد آمدن. متألم شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رنجیده خاطر شدن. آزرده شدن: سخن همه سخن غازی بود و خلوتها در حدیث لشکر با وی می رفت و پدریان را از آن نیک درد می آمد. (تاریخ بیهقی ص 58). - به درد آمدن، درد گرفتن. متألم شدن. آزرده شدن. کوفته شدن. احساس غم و رنج کردن: طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او بربیخت. پروین خاتون. - ، رنجور و کوفته شدن: سوارگان ما نیک بدرد آمده و بدان زشتی هزیمت شده و اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی... خللی افتادی بزرگ. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 446). - ، متأثر شدن: دل شیرین بدرد آمد ز داغش که مرغی نازنین گم شد زباغش. نظامی
حسد کردن. حسود بودن. حسادت ورزیدن. فرق آن با حسد آمدن در آن است که حسد آمدن به معنی عارض شدن حسادت بر کسی است و تحریک شدن را میرساند برخلاف حسد بردن: با طاعت و ترس باش همواره تا از تو به دل حسد برد ترس. ناصرخسرو. حسودان را حسد بردن چه باید به هر کس آن دهد یزدان که شاید. نظامی. چنانش بینداخت ضعف جسد که میبرد بر زیردستان حسد. سعدی (بوستان). مر استادرا گفتم ای پرخرد فلان یار بر من حسد میبرد. سعدی (بوستان). گرانی نظر کرد در کار او حسد برد برروز بازار او. سعدی (بوستان). ابنای جنس او بر او حسد بردند. (گلستان سعدی). هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام جز بر دو روی یار موافق که درهم است. سعدی. هرگز حسد نبردم بر نعمتی و مالی الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی. سعدی
حسد کردن. حسود بودن. حسادت ورزیدن. فرق آن با حسد آمدن در آن است که حسد آمدن به معنی عارض شدن حسادت بر کسی است و تحریک شدن را میرساند برخلاف حسد بردن: با طاعت و ترس باش همواره تا از تو به دل حسد برد ترس. ناصرخسرو. حسودان را حسد بردن چه باید به هر کس آن دهد یزدان که شاید. نظامی. چنانش بینداخت ضعف جسد که میبرد بر زیردستان حسد. سعدی (بوستان). مر استادرا گفتم ای پرخرد فلان یار بر من حسد میبرد. سعدی (بوستان). گرانی نظر کرد در کار او حسد برد برروز بازار او. سعدی (بوستان). ابنای جنس او بر او حسد بردند. (گلستان سعدی). هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام جز بر دو روی یار موافق که درهم است. سعدی. هرگز حسد نبردم بر نعمتی و مالی الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی. سعدی
وزیدن باد: باد آمد و بوی عنبر آورد بادام شکوفه بر سر آورد. سعدی. مؤلف آنندراج ذیل این کلمه مصادری را که با باد ترکیب شود چون وزیدن، دمیدن، کردن، جستن، جهیدن، دویدن، پیچیدن، و فروهشتن، آورده و برای هر کدام شاهدی یاد کرده است ولی باید دانست که غالب مؤلفان دستور و لغت نویسان و از آنجمله مؤلف آنندراج در افعال مرکب باشتباه افتاده اند زیرا افعال مرکب افعالی هستند که فعل نتواند فاعل یا مفعول برای کلمه ماقبل خود واقع شود مانند ’باد کردن’ یا ’باد آمدن’، کنایه از بیهوده شمردن. ترکیبات فوق و ترکیباتی که باد فاعل باشد از ترکیبات مصدری بیرون اند، مثلاً در این شعر سعدی که مؤلف آنندراج بجای مصدر مرکب آورده است باد فاعل است نه مصدر مرکب: چو باد اندر شکم پیچد فروهل که باد اندر شکم باری است بر دل. یا این بیت خواجۀ شیراز از همان قبیل است: باد بر زلف تو آمد شد جهان بر من سیاه نیست از سودای زلفت بعد ازین تأثیر باد. ، بمعرض هوا درآوردن، چنانکه غلۀ رطوبت یافته یا جامۀ پشمین و موئینه: پس از آنکه پارچه ها خوب باد خوردند تا کن و به بقچه به پیچ. رجوع به باد و باد دادن شود، در تداول گناباد خراسان، از ریسمانی مخصوص در هوا رفتن و آمدن و آن نوعی بازیست که در ماه نوروز و مخصوصاً سیزده عید اغلب دختران و زنان بدان علاقه دارند. - پشت کسی باد خوردن، کنایه از پس از استراحتی تن بکار ندادن: پشتش باد خورده است
وزیدن باد: باد آمد و بوی عنبر آورد بادام شکوفه بر سر آورد. سعدی. مؤلف آنندراج ذیل این کلمه مصادری را که با باد ترکیب شود چون وزیدن، دمیدن، کردن، جستن، جهیدن، دویدن، پیچیدن، و فروهشتن، آورده و برای هر کدام شاهدی یاد کرده است ولی باید دانست که غالب مؤلفان دستور و لغت نویسان و از آنجمله مؤلف آنندراج در افعال مرکب باشتباه افتاده اند زیرا افعال مرکب افعالی هستند که فعل نتواند فاعل یا مفعول برای کلمه ماقبل خود واقع شود مانند ’باد کردن’ یا ’باد آمدن’، کنایه از بیهوده شمردن. ترکیبات فوق و ترکیباتی که باد فاعل باشد از ترکیبات مصدری بیرون اند، مثلاً در این شعر سعدی که مؤلف آنندراج بجای مصدر مرکب آورده است باد فاعل است نه مصدر مرکب: چو باد اندر شکم پیچد فروهل که باد اندر شکم باری است بر دل. یا این بیت خواجۀ شیراز از همان قبیل است: باد بر زلف تو آمد شد جهان بر من سیاه نیست از سودای زلفت بعد ازین تأثیر باد. ، بمعرض هوا درآوردن، چنانکه غلۀ رطوبت یافته یا جامۀ پشمین و موئینه: پس از آنکه پارچه ها خوب باد خوردند تا کن و به بقچه به پیچ. رجوع به باد و باد دادن شود، در تداول گناباد خراسان، از ریسمانی مخصوص در هوا رفتن و آمدن و آن نوعی بازیست که در ماه نوروز و مخصوصاً سیزده عید اغلب دختران و زنان بدان علاقه دارند. - پشت کسی باد خوردن، کنایه از پس از استراحتی تن بکار ندادن: پشتش باد خورده است
خوش آمدن. مطبوع افتادن. مقبول گشتن. گزیده آمدن. احساب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) : نیاید جهان آفرین را پسند بفرجام پیچان شویم از گزند. فردوسی. چو بشنید رومی پسند آمدش سخنهای او سودمند آمدش. فردوسی. نیاید پسند جهان آفرین نه نیز ازبزرگان روی زمین. فردوسی. نگه کن بدین تا پسند آیدت به پیران سر این سودمند آیدت. فردوسی. بگیتی نگه کن رستم بسی ز گردان نیامد پسندش کسی. فردوسی. همی گشت چندان که آمد ستوه پسندش نیامد یکی زان گروه. فردوسی. نگه کرد خسرو به هر کس بسی نیامد ز گردان پسندش کسی. فردوسی. از این بد نباشد تنت سودمند نیاید جهان آفرین را پسند. فردوسی. هر آن چیز کانت نیاید پسند دل و دست دشمن بدان درمبند. فردوسی. پسند تو آمد؟ (سیاوش) خردمند هست ؟ از آواز به یا ز دیدن بهست ؟. فردوسی. ندارم من از شاه خود باز پند وگرچه نیاید مر او را پسند. فردوسی. نیاید جهان آفرین را پسند که جویند بر بی گناهان گزند. فردوسی. چو از کار آن نامدار بلند براندیشم آنم نیاید پسند. فردوسی. از آن گفتم این کم پسند آمدی بدین کارها فرهمند آمدی. فردوسی. چو دید اردوان آن پسند آمدش جوانمرد را سودمند آمدش. فردوسی. یکی نامه فرمود پس پهلوی پسند آیدت چون ز من بشنوی. فردوسی. نیامدش (تور را) گفتار ایرج پسند نه نیز آشتی نزد او ارجمند. فردوسی. چوبهرام را آن نیامد پسند همی بد ز گفتار خواهر نژند. فردوسی. پسند آمدش سخت بگشاد روی نگه کرد و بشنید گفتار اوی. فردوسی. اگر شاه بیند پسند آیدش هم آواز من سودمند آیدش. فردوسی. از ایشان پسندآمدش کارکرد به افراسیاب آن زمان نامه کرد. فردوسی. فروماند سیندخت زین گفتگوی پسند آمدش زال راجفت اوی. فردوسی. پسند آمدش کار پولادگر ببخشیدشان جامه و سیم و زر. فردوسی. بگیتی درون جانور گونه گون بسند از گمان وز شمردن فزون ولیک از همه، مردم آمد پسند که مردم گشاده ست وایشان به بند. (گرشاسب نامه نسخۀ خطی مؤلف ص 8). کاری که ز من پسند نایدت با من مکن آن چنان و مپسند. ناصرخسرو. بر کسی مپسند کز تو آن رسد کت نیاید خویشتن را آن پسند. ناصرخسرو. آن ده و آن گوی ما را کت پسند آید به دل گر بباید زانت خورد و گر ببایدت آن شنید. ناصرخسرو. قاضی را نصیحت یاران یکدل پسند آمد. (گلستان). ز حادثات زمانم همین پسند آمد که خوب و زشت و بد و نیک درگذر دیدم. ابن یمین. تقییظ، پسند آمدن چیزی کسی را به گرما. (منتهی الارب)
خوش آمدن. مطبوع افتادن. مقبول گشتن. گزیده آمدن. احساب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) : نیاید جهان آفرین را پسند بفرجام پیچان شویم از گزند. فردوسی. چو بشنید رومی پسند آمدش سخنهای او سودمند آمدش. فردوسی. نیاید پسند جهان آفرین نه نیز ازبزرگان روی زمین. فردوسی. نگه کن بدین تا پسند آیدت به پیران سر این سودمند آیدت. فردوسی. بگیتی نگه کن رستم بسی ز گردان نیامد پسندش کسی. فردوسی. همی گشت چندان که آمد ستوه پسندش نیامد یکی زان گروه. فردوسی. نگه کرد خسرو به هر کس بسی نیامد ز گردان پسندش کسی. فردوسی. از این بد نباشد تنت سودمند نیاید جهان آفرین را پسند. فردوسی. هر آن چیز کانت نیاید پسند دل و دست دشمن بدان درمبند. فردوسی. پسند تو آمد؟ (سیاوش) خردمند هست ؟ از آواز به یا ز دیدن بهست ؟. فردوسی. ندارم من از شاه خود باز پند وگرچه نیاید مر او را پسند. فردوسی. نیاید جهان آفرین را پسند که جویند بر بی گناهان گزند. فردوسی. چو از کار آن نامدار بلند براندیشم آنم نیاید پسند. فردوسی. از آن گفتم این کم پسند آمدی بدین کارها فرهمند آمدی. فردوسی. چو دید اردوان آن پسند آمدش جوانمرد را سودمند آمدش. فردوسی. یکی نامه فرمود پس پهلوی پسند آیدت چون ز من بشنوی. فردوسی. نیامدش (تور را) گفتار ایرج پسند نه نیز آشتی نزد او ارجمند. فردوسی. چوبهرام را آن نیامد پسند همی بد ز گفتار خواهر نژند. فردوسی. پسند آمدش سخت بگشاد روی نگه کرد و بشنید گفتار اوی. فردوسی. اگر شاه بیند پسند آیدش هم آواز من سودمند آیدش. فردوسی. از ایشان پسندآمدش کارکرد به افراسیاب آن زمان نامه کرد. فردوسی. فروماند سیندخت زین گفتگوی پسند آمدش زال راجفت اوی. فردوسی. پسند آمدش کار پولادگر ببخشیدشان جامه و سیم و زر. فردوسی. بگیتی درون جانور گونه گون بسند از گمان وز شمردن فزون ولیک از همه، مردم آمد پسند که مردم گشاده ست وایشان به بند. (گرشاسب نامه نسخۀ خطی مؤلف ص 8). کاری که ز من پسند نایدت با من مکن آن چنان و مپسند. ناصرخسرو. بر کسی مپسند کز تو آن رسد کت نیاید خویشتن را آن پسند. ناصرخسرو. آن ده و آن گوی ما را کت پسند آید به دل گر بباید زانت خورد و گر ببایدت آن شنید. ناصرخسرو. قاضی را نصیحت یاران یکدل پسند آمد. (گلستان). ز حادثات زمانم همین پسند آمد که خوب و زشت و بد و نیک درگذر دیدم. ابن یمین. تقییظ، پسند آمدن چیزی کسی را به گرما. (منتهی الارب)